حكايت تو كه دنيا تورا نيازرده است
دلي گرفته در آينه هاي افسرده است
حكايت من در مشت روزگار دچار
پرنده اي ست كه پيش از رها شدن مرده است
يكي پرنده، يكي دل! دو سرنوشت جدا
كه هريكي به غم ديگري گره خورده است
به باغ رفتم و ديدم كه آن شقايق سرخ
كه پيش پاي تو روييده بود، پژمرده است
خلاصه ي همه رنج هاي ما اين است
پرنده اي كه دل آورده بود، دل برده ست
(فاضل نظري)